تو درست فهميدي
تو درست فهميدي
مهربانم اي رهگذر لحظه ها تو درست فهميدي
گاهي وقت ها درست وقتي هيچ كاري از دستم بر نمي آيد حتي دلم مي خواهد از واژه ها هم انتقام بگيرم
آري تو درست فهميدي واژه ها تنها دارايي هستند كه انقدر مظلومند كه هر بلايي سرشان مي آورم هيچ اعتراضي نمي كنند
رهگذر بودن خوب است اما براي تو نه براي من چون من ياد نگرفته ام به همين آساني دل بشكنم و رد شوم و بعد بگويم آي من رهگذر بودم ديني به شما نداشتم
ولي گاهي بيا انتقادم كن دلم تنگ شده براي كمي انتقاد از بس تعريف و تمجيد هاي روبه صفتانه شنيدم حالم بد شده
اي كاش مي فهميدي اين واژه ها چه دردي را با من به دوش مي كشند
اي كاش مي فهميدي مي شود منتقد خوبي بود اما هميشه در زير صفحه ي اشتباهات نا آگاهي نيست
گاهي بعضي ها اشتباه مي كنند تا ديده شوند تا رهگذري با يك انتقاد بگويد درست باش حواسم به تو هست
آنوقت با ساختن يك روياي پوچ ديگر خوبتر شد
خلاصه تا واژه ها هستند مي نويسم مي نويسم شايد مهرباني بخواند و انتقاد كند